عشق مامان و بابا
سلام پرنسس من
شاید این اولین باری باشد که برای کسی نامه می نویسم و این نامه برای شخصی که از وجود خودمه ولی نمی دانم چطور از تو عذر خواهی کنم به خاطر اینکه باید زودتر از اینا این کارو انجام می دادم حتی قبل از اینکه تو به دنیا بیای در حال حاضر تو در ماه هشتم تولدت به سر می بری و این قدر شیرین هستی که خدا بدونه. شاید بهترین هدیه ای باشی که در تمام طول عمرم گرفتم این جمله خیلی تکراری بود ولی از وجود نازنین تو چیزی کم نمیکنه.
اولین روزهای زندگیت باورم نمیشد که من تو را به دنیا آوردم. همش به این فکر می کردم که آیا من میتونم بزرگت کنم تربیتت کنم خواسته هایت را برآورده کنم... ولی الان که دیگه میتونی بشینی به خودم امیدوار شدم
عزیزم تو پرنسس مامانی عسل مسل بابایی، جیمر(جیگر) مامان جونی، مغز بادام باباجونی، عروسک مامانی، دختر گل بابایی، اسمارتیز خاله ای، جیک جیکوی شوهرخاله ای، تیله عمه ای، دخترخاله ناز پسرخاله ای، تنها کسی که نمیدانم چی صدات میکنه داییت، اونم به خاطر مشغله کاری زیاده وقتی هم میاد پیشمون میگه سلام دایی جون و لپتو میگیره تو هم هر دفعه دردت میاد میزنی زیر گریه
اینا همه اسامی بود که با اونا تو را صدا می زنند ولی اسم خودت پانیذ به معنی شیرینی و شکر، شیرین تر از عسل
این اسم بعد از کلی فکر کردن من و بابایی برات انتخاب کردیم قبل از به دنیا اومدنت بابایی تو را بهار بابا و من قمبل مامان صدا می کردیم اسامی دیگری هم برات انتخاب کردیم که چهارتاشون از همه اصلی ترند باران، سنا، سها و بهار