پانيذپانيذ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

تولد عيد شما مبارک

1392/2/11 12:22
نویسنده : مامان
204 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزم به نظر من زيباترين جلوه زندگي شور و حالي که انسانها قبل از شروع سال جديد دارند شايد وقتي به سن مادرت يعني 31 سالگي برسي اين مفهوم را درک کني ولي شايد هم اصلا در آن زمان چيزي به اسم خانه تکاني، ماهي قرمز، عمو نوروز و ديدو بازديد ... وجود نداشته باشد شايد اين آيين زرتشتي به دست فراموشي سپرده شود و يا شايد هم اين مفاهيم پررنگ تر از امروز خودشان را نشان دهند ولي از ديد من هر سال که ميگذرد اين مفاهيم ارزش خود را از دست مي دهد و انسانها از هم دورتر مي شوند علتش را دقيقا نمي دانم ولي اين را ميدانم که هر سال عده اي از آدمها دربين ما نيستند

امسال خانه آقاجان خالي از وجود پرمهرش و پر از ياد و خاطرش بود و يک هفته قبل از نوروز هم عمو حسن از بين ما رفت و جاي او نيز اکنون خاليست

زندگي در گذر است عشق مامان 

امسال تحويل سر سفره هفت سين مامان امجد بوديم چون روز بعد مي خواستيم به مسافرت برويم.94919_shopping.gifبعد از تحويل کلي با هفت سين عکس گرفتيم بعد ناهار سبزي پلو با ماهي خورديم و به خونه مامان مريم و از آنجا به خونه مادربزرگ بابا احسان رفتيم بعد خاله مهسا زنگ زد که بياين باهم بريم ديدن خاله امين، خاله امين يه هفت سين خيلي خوشگل چيده بود و فرهاد پسرخاله مامان تخم مرغ ها را رنگ کرده بود، بعد دوباره به خونه مامان جون برگشتيم و آش رشته خورديم که خيلي بهمون چسبيد.

خلاصه بعد از ظهر روز اول به تهران رفتيم машина چون صبح روز بعد بليط قطار مشهد داشتيم اولين باري بود که نوگلم را به مشهد مي بردم.

смайликсмайликсмайликсмайликсмайликсмайликсмайликсмайликсмайлик

 

تقريبا ساعت چهار بعد ازظهر روز دوم به مشهد رسيديم و همگي بعد از کمي استراحت به حرم امام رضا رفتيم.کل مسير خونه تا حرم را پياده روي کرديم وقتي به حرم رسيديم پانيذجان شما خوابت برد و من مجبور شدم يه جايي بشينم تا مامان مريم و عمه الهام براي نماز مغرب به جماعت برسند وقتي آنها رفتند يه خانم با چادر عربي به من نزديک شد و يه تسبيح سبز به من داد و گفت اگر ميتوني هزارتا صلوات بفرست من هم که بايد منتظر بقيه مي ماندم قبول کردم و اين را به فال نيک گرفتم

روز سوم به زيارت امام رضا رفتيم روز چهارم براي خريد مانتو به طلاب و بعد براي ناهار به رستوران سنتي بابا قدرت رفتيم که بابا احسانت با پسرخاله اش علي سر اسم رستوران کلي شوخي کردند روز چهارم به پروما رفتيم و کلي خريد کرديم و بعد بولينگ هم بازي کرديم روز پنجم هم به زيارت و هم سه تايي به خريد رفتيم روز ششم که روز آخر سفرمون بود به زيارت و خداحافظي با امام رضا گذشت ساعت هشت شب سوار قطار شديم و به تهران بازگشتيم   

موضوعي بود که از روز اول عيد ذهنمون را مشغول کرده بود زير بغل کوچولوي شما يه برآمدگي حس مي شد که دايي رضا گفته بود به خاطر واکسن بدو تولد و چيز مهمي نيست و خود به خود برطرف ميشه ولي با اين وجود همين که به تهران رسيديم با دايي امير به بيمارستان اطفال رفتيم و شما را به يه متخصص doctor.gifنشان داديم که ايشان هم همون نظرو داشتند و خيال ما رو راحت کردند.بعد چند روزي هم در کرج خونه عمه بابا احسان مونديم.

راستي گلم وقتي مي خواي کنارت بشينم و باهات بازي کنم ميگي بش بش

وقتي مي خواي کسي را صدا بزني ميگي  آبا آبا

وقتي ممه مي خواي و خوابت گرفته به من ميگي مــــْ لا يعني ممه و لالا           

عروسکي که خاله مهسا و پويا عيدي بهت دادند خيلي دوست داري اول بار که فوري لباسهايش را در آوردي حالا هم موهاي بافته اش را ميگيري و تکانش ميدي و ميگي لالالالا 

روز يازدهم فروردين تولد پسرخاله ات بود از روز اول تعطيلات هر عيدي که مي گرفت ميگفت هلکوپتر کنترلي که مي خوام بخرم بزرگتر شد ولي نمي دونست روز تولدش هلکوپتر هديه ميگيره ما هم براش يه پازل هلکوپتر خريديم خلاصه همون طور که تو عکسش مي بيني هلکوپتر زده شد

 

پسرخاله مهربان سالگيت مبارک

 

جيمر مامان شما هم با کيک پسرخاله عکس گرفتي که در حال انگشت زدن به کيک بودي 

انگشت نزنيا

 

روزهاي آخر تعطيلات هم به ديد و بازديد گذشت خونه دايي عبدالرضا که رفتيم وقتي حامد به قول خودت ناناي ميزد تو با شور و هيجان دست ميزدي  و به مهمانها هم ميگفتي دس دس 

niniweblog.comسيزده بدر امسال هم مثل سالهاي گذشته خيل شلوغ بود همه فاميل ماماني وبابايي دور هم جمع شده بودند حتي دخترعموي مامان امجد يعني پريسا و شوهرش بعد از تقريبا دوسال از کانادا اومده بودند البته به قول باباجون فاميل خارجکي باز هم داشتيم ولي پريسا بيشتر از همه غيبت داشت. کلي عکس گرفتيم بعد از ظهر هم پيش مامان مريم رفتيم و آش رشته خورديم.Smiley from millan.net

    

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)