پانيذپانيذ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

خريد عروسي

1393/4/10 11:23
نویسنده : مامان
193 بازدید
اشتراک گذاری

آهاي آهاي آقا موش

که هستي خيلي باهوش

لگن برات بزرگه

نيفتي يه دفعه توش

اين شعر يکي از کتابهات که تو اونو کاملا حفظ کردي و بعضي وقتها با خودت تکرار مي کني کلا کتاب خواندن خيلي دوست داري ولي کتاب موردعلاقه ات عروسي خاله سوسکه وآقا موشه است کلا در روز شايد سه بار هم برات بخونم از گوش دادن به آن سير نميشي و دايما جمله مامان آقا موشه که ميگه «مي خوام برم خواستگاري» را تکرار ميکني.

چند هفته پيش درست چند روز قبل از ماه رمضان با ماماني و بابايي به تهران رفتيم تا براي عروسي عمه الهام خريد کنيم و براي اينکه مزاحم کسي نباشيم به اکباتان خونه دايي ماماني که خودش ساکن آمريکاست رفتيم.هر روز از صبح تا ظهر منو ماماني و بابا احسان براي خريد بيرون مي رفتيم و تو رو پيش بابايي ميذاشتيم آخه مي ترسيديم چون هوا خيلي گرم بود گرما زده بشي ولي بعد از ظهرها با هم مي زديم بيرون تا حوصله شما و بابايي هم سر نره.

يه روز بعد ازظهر رفتيم براي بابايي کت و شلوار بخريم وقتي از ماشين پياده شديم ما همه جلو افتاديم وچون بابايي با عصا راه ميرفت از ما عقب افتاد قشنگ يادم هست تو يه دفعه دست منو رها کردي و گفتي بابايي بابايي بعد سريع دويدي به سمت بابايي و دستش را گرفتي و با بابايي همگام شدي هر رهگذر و فروشنده اي که اين صحنه را ديده بود به من مي گفت خدا حفظش کنه يه اسفندي براش دود کن بعضي از خانمها هم لپتو مي گرفتند بهت با لبخند نگاه مي کردند  من هم توي دلم قربون صدقه دختر مهربونم مي رفتم و بهت ذوق مي کردم و خدا را شکر مي کردم. وقتي براي شما رفتيم لباس بخريم توي مغازه لباس فروشي هر کدام از لباسها را که امتحان ميکردي باهاش مي رقصيدي تا ببيني خوشگله يا نه بالاخره براي شما يه لباس خال خالي نقلي خريديم تا با کفشهاي دوست داشتني که قبلا برات خريده بوديم بپوشي.

يه اسباب بازي بادي به شکل هواپيما عمه بابا احسان برات آورده ولي تا بحال خود هواپيما را نديده بودي و شايد هم نمي دونستي که اصلا چه جوريه ولي اين بار هواپيما را درحال اوج گرفتن ديدي و يه دفعه با شوق گفتي مامان هواهيوا  هواهيوا...

اين چند روز يه گله کوچيک ازت دارم مامان جون اونم اينکه جديدا اصلا دستشويي رفتن را فراموش کردي و همش بايد با کلک و بازي يه جوري به دستشويي ببرمت که خودت هم نفهمي چي شده مثلا همين ديروز يه بار روي تخت مامان امجد و دوبار ديگه جاهاي ديگه را خيس کردي 

بازيهايي که اين روزها بيشتر دوست داري و خودت اونها را اختراع کردي:

يکي لوله کردن متر خياطي که مامان برات لوله ميکنه و شما اونو باز مي کنيد و يا وسطش را فشار ميدي و به شکل برج پيزا درش مياري 

بازي ديگه بازي پاکت ها يا به قول خودت پلاستيک هاي تبليغاتي که از خونه ماماني آوردي پاکتها را قشنگ تا ميکني به من ميدي که بذارم داخل يه پاکت بزرگتر بعد دوباره ميگي مامان لدونه لدونه (يدون يدونه) به من بده تا بازشون کنم و کلا اين کار را درطول روز چند بار انجام ميدي گاهي وقتها فکر ميکنم داري براي تا کردن لباسها در آينده تمرين ميکني

بازي سوم دوش گرفتن با ني ني حوله است هروقت ميخوايم به حمام برويم يه عروسک کوچک داري که فقط يه حوله داره هميشه اونو با خودت به حمام مياري 

هواپيما                          هواهيوا

آشپزخانه                       آشزخونه

کامپيوتر                         کامپوتت

صبحانه                         صبابه

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز                               

 

 

 

 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان پریسا و بابا مهرداد
11 مرداد 93 8:36
موش موشک .. چه شیرین زبونی شمــــــــــــا... همیشه کنار پدر و مادر مهربونت زنده باشی عسیسم