پانيذپانيذ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

واکسن 18 ماهگي

1392/3/27 10:37
نویسنده : مامان
157 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمرم 

روز دوشنبه هفته پيش مرخصي گرفتم تا براي واکسن زدن به مرکز بهداشت برويم با مامان امجد و باباجون برديمت از همون لحظه ورود دستت را به نشانه اعتراض جلوي چشمات گرفتي مي خواستي برگردي انگار فهميده بودي که براي چي به اونجا اومدي ولي بخت با تو يار بود اون روز اصلا واکسن نمي زدند و قرار شد روز شنبه دوباره ببرمت فقط قد و وزنت را چک کردند مي بوسمت دختر 74 سانتي مامان

روز چهارشنبه پانزده خرداد ماه بيرون رفتيم عمه بتول و دخترعمو زهره آش رشته خوشمزه اي درست کرده بودند که خيلي به ما چسبيد عمو باقر به همراه زن عمو و سينا هم از تهران اومده بودند خاله مهسا و پويا هم با ما بودند آخه عمو مسعود با يه تيم کوهنوردي به قله دنا رفته بود روز پنچشنبه هم عمواينا خونه مامان امجد بودند خلاصه تو و پويا اين چند روز تعطيلي کلي با هم بازي کرديد و بيشتر حباب بازي مي کرديد پويا براي تو حباب درست مي کرد تو هم با دست مي ترکاندي.

روز شنبه اول صبح مسئول جلسه بودم ولي با سرعت تمام کارها را انجام دادم و ساعت 11 بعد از اتمام آزمونها خودمو به پانيذم رسوندم و دوباره با ماماني و بابايي رفتيم براي واکسن زدن

واي خيلي شلوغ بود هيچ وقت براي واکسن زدن اين همه تو نوبت نبوديم شما هم از فرصت استفاده کردي و مي مي خوردي خلاصه نوبت به شما رسيد عزيزم اول واکسن پاي راستت را زدند هيچي نگفتي حتي نق هم نزدي بعد قطره بهت دادند و واکسن پاي چپت را زدند فقط يه نق کوچولو زدي بعد هم شروع کردي به راه رفتن و بازي کردن  

 راستي يادم رفت بگم که تمام واکسانتو تو مکاني ميزني که يه روز اتاق مامان مهشيد بوده آخه مرکز بهداشت خونه باباجون اجاره کرده و دقيقا اتاقي که جهت واکسيناسيون اختصاص داده شده اتاق دوران کودکي مامانت، اين يه حس آرامش به من ميده انگار همه خاطراتم دوباره زنده ميشه 

من فکر مي کردم که نوگلم بعد از واکسن تب ميکنه ولي انگار نه انگار واکسن زدي وقتي اومديم خونه تا يک ساعت منو تو پارکينگ نگه داشتي و کلي بازي کردي

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)