پانيذپانيذ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

اولين آرايشگاه

1392/3/27 10:41
نویسنده : مامان
159 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز عصر وقتي زير ميز ناهارخوري مامان جون (مامان امجد) رفتي موقع بيرون اومدن سرت با لبه ميز مماس شد و مثل اينکه خودت تعجب کرده باشي دوباره اين کار را تکرار کردي برايت جالب بود که سرت به لبه ميز برخورد کرده آري عزيزم تو ديگر بزرگ شدي حالا ميتوني عروسکت را از وسط ميز مثلثي شکل راحتي ها برداري، ميتوني شير اجاق گاز را کم و زياد کني،ميتوني با کمک دست بزرگترها از پله ها بالا و پايين بري،

اکنون وقتي ميگيم موهات چقدر قشنگ شده فوري دست روي موهات ميکشي و ذوق ميکني

چقدر لباست خوشگله مي خندي و يکي از شونه هات را به نشانه عشوه و ناز خم ميکني

چقدر کفشات نازه به کفشات نکاه ميکني و ميگي کبش

حالا ديگه مامان امجد را اَجَد صدا ميزني وقتي ميخواي منو صدا کني ميگي مه (مهشيد)يا ميگي مامان و وقتي ممه ميخواي ميگي مَ مَ 

وقتي ميگم بگو خاله ميگي خا 

                   عمه        عمه يا عمي

                   بشين      بش

                   عزيزم       عز

                   بيا  بيا

عزيزم اولين اسمي که به زبان آوردي اسم پوياست پوا 

وقتي بهت ميگم جيز به چاقو دست نزن دستت را به اين صورت تکان ميدي  و ميگي جيز ولي بعد چاقو را برميداري

عکسهاي پيک نيک بعد از تعطيلات نوروزي

هجدهم ارديبهشت ماه با مامان جون و باباجون به تهران اومديم تا به کرج عروسي دخترعمه بابا برويم اول بار با دايي امير خيلي غريبي ميکردي بعد شروع کردي به رقصيدن، من هم ازت عکس گرفتم.

روز بعد ناهار به کرج خونه پسرعمه بابا رفتيم و غروب براي رفتن به عروسي آماده شديم البته شما دختر گلم اون روز بعد از ظهر خيلي کم خوابيدي و اصلا حوصله بزک دوزک نداشتي و کل زمان داخل تالار را خواب بودي و آخر بار بيدار شدي و اصلا نرقصيدي.

 

ناهار فرداي عروسي هم خونه عمه بوديم بعد هم براي پاتختي آماده شديم ولي عزيزم باز هم شما در خواب بوديد. غروب به تهران برگشتيم و صبح روز بعدبه خريد رفتيم و براي شما چند دست لباس تابستاني خريديم.

مهروي من چند روز پيش که مامان جون رفته بود تهران و تو پيش عمه الهام بودي عمه تو را به آرايشگاه لي لي پوت که مخصوص کودکان برد و موهات و کوتاه کرد خيلي بامزه شدي البته قبلا بابا احسان  و مامان امجد موهات کوتاه کرده بودند ولي نه به صورت کامل فقط نوک موهاتو کوتاه کردند

پانيذ چند روز بعد از آرايشگاه رفتن درحال خواندن لالايي براي عروسکش

مامان جون از تهران که برگشت يه سرماخوردگي سخت گرفته بود و خيلي کسل بود نه به خاطر بيماري بلکه جمعه اون هفته قرار بود بهترين دوست و شايد تنها ترين دوست دوران کودکي و نوجواني مامان جون بعد از تقريبا بيست و سه سال از امريکا به ديدنش بياد خلاصه سرت را درد نيارم گلم همه ما باهم سرماخورديم و کلا اون شب مهموني ويروس پخش ميکرديم Smiley

 

 

   

   

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مريم بانو
29 خرداد 92 12:11
دختر به اين خوشگلي کي ديده!!!!!!!
يه بار بيارش اينجا تا هنرهاشو ببينيم بعد قضاوت کنيم تعريف خشکه که فايده نداره


مرسي گلم اولا دخمر خودت خيلي جيگر
بعدم صبر کن دخترم بزرگتر بشه ميارمش چون اگه الان بيارمش خيلي شيطوني ميکنه محل کارمونو بهم ميريزه