پانيذپانيذ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

تعطیلات نوروزی

1393/3/4 12:25
نویسنده : مامان
187 بازدید
اشتراک گذاری

 دو روز قبل از تحويل سال بابا احسان براي شما دوتا جوجه اردک خريد اسمشون هم گذاشتيم پرسياه و پر طلا. راستش را بگم اين جوجه ها در واقع مي خواستند جاي من و بابا تو روزهاي خانه تکاني پر کنند که بلکه هم شما باهاشون سرگرم بشي و هم بذاري ما بدون خطرهاي احتمالي براي شما ،کارها را انجام بديم ولي شما باهوش تر از اين بودي که گول بخوري و در همه مراحل خانه تکاني از درآوردن پرده ها تا نصب جا کليدي مارو همراهي کردي حتي ميتونم بگم گاهي وقتها چهارپايه را براي بابا نگه مي داشتي.بعد از خانه تکاني به رستوران بهشت مادر رفتيم اين رستوران اتاقک هايي با کرسي هاي زغالي داره تو اکثرا بيرون از اتاق بودي و با پويا بازي ميکردي که يه دفعه به بابا احسان با تعجب گفتي اين چيه بابا  سفيده؟ عزيز دلم اون يه خرگوش بود تا به حال خرگوش نديده بودي.

موقع تحويل سال براي اولين بار يه سنجد گذاشتي توي دهانت که مزه اش اصلا برات خوشايند نبود و فورا اونو بيرون انداختي.

بعد از تحويل سال به خونه بابا جدادي رفتيم مامان امجد براي شام سيرابي پيچيده بود راستي کلي هم عيدي گرفتيم دايي امير يه کاپشن خوشگل ،مامان جون هم لباس مهموني و توخونه اي برات خريده بودند بابا جون و خاله مهسا پول بهت دادند. کلي با پويا رقصيدي.

بابايي و ماماني قبل از عيد به تهران رفته بودند تا پاي بابايي را به دکتر نشان بدهند عمه الهام و عمو هادي و خانواده خاله اشرف هم پيششون بودند.

شب اول دايي رضا همه را به خونه آقاجان دعوت کرده بود آخه دختردايي صدف با نامزدش از انگليس اومده بودند دختر گلم اون شب هم سنگ تموم گذاشتي و کلي رقصيدي. شب سوم خونه خاله امين دعوت داشتيم  ولي اون شب شما تب کردي واصلا حال نداشتي برقصي  نميدونم چرا ولي فکر مي کنم آجيل زياد خورده بودي.

روز چهارم به تهران رفتيم و شما همچنان مريض بودي و شبها کلا بي قراري ميکردي يه بار وسط شب هم نميدونم تو خواب چه جوري چرخيدي که از تخت افتادي اون شب تا صبح من و بابا خوابمون نبرد همش مي ترسيديم اتفاقي برات افتاده باشه ولي خدا را شکر مشکلي نداشتي. از برج ميلاد ديدن کرديم ولي بيشتر رقص هاي محلي که در پايين برج اجرا مي شد توجهمون را جلب کرد. اينم بگم از وقتي بالاي برج رسيديم شما خوابيدي تا وقتي که دوباره با آسانسور به پايين برگشتيم براي همين هيچ عکسي در حالت بيداري اون بالا نداريگریه

روزهاي بعد به خريد و ديد و بازديد گذشت به کرج خونه عمو و عمه بابا رفتيم  و براي رفتن به چادگان از تهران برگشتيم . خيلي شلوغ بوديم تقريبا چهل نفري مي شديم وقتي مي خواستيم بيرون بريم بايد از ساعت 8 تصميم مي گرفتيم تا ساعت 11 آماده باشيم. شما با رستا و ديبا بازي ميکردي و بيشتر دوست داشتي توي ويلا بموني.

سيزده بدر امسال باراني بود و نسبتا سرد مثل هميشه شلوغ بوديم  امسال زن عمو نسرين و سياوش و نگين هم به جمعمون اضافه شده بودند

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)