کفش دوست داشتني

زندگي نازنين من

روزها ميگذره و تو بزرگتر ميشي و شيرين تر اکنون حس ميکنم نگاه من به تو مثل نگاه مادرم به من در دوران کودکي است و افکارم مثل افکارمادرم براي آينده بهتر براي تو در تکاپوست

بعد از اتفاقات اين چند وقت عروسي پژمان تونست کمي اوضاع روحي ما را التيام ببخشد شايد چون شادي و شور اطرافيان را نظاره گر بودم دخمر گلم تو هم با وجود اينکه سرما خورده بودي با ديبا همش وسط بودي و من از دور مراقبت بودم که يه وقت بهت نخورند هواي باغ هم خيلي سرد بود همش نگران بودم که سرماخوردگيت بدتر نشه اينم يه عکس از تو و ديبا که در حال رقص هستيد

پانيذ گلم امسال نيمه شعبان را بيشتر درک کردي و از آتش بازي لذت بردي يه جفت کفش عروسکي هم برات خريديم که خيلي دوستشون داري طوري که وقتي کفشها را توي مغازه پات کردي رو کردي به من و گفتي مامان مهشيد تو رو دوست ندارم کفشا را دوست دارم يه خانوم مشتري توي مغازه بود از اين حرفت خنده اش گرفت منم به شوخي گفتم اين جوريه ديگه همه کاري براي بچه ات مي کني که در آسايش باشه ولي نهايتا يه کفش را بهت ترجيح ميده