تولد مامان مهشيد
سلام عسلي
خيلي دلم براي وبلاگ نويسي تنگ شده بود تقريبا دو ماهه که به خاطر آزمونها و انتخاب واحد دانشجويان نتونستم به وبلاگت سر بزنم هنوزم خيلي مشغوليت دارم ولي چون ديشب منو شگفت زده کردي نتونستم ديگه تحمل کنم همين که ديدم خاله الهه سايت ني ني وبلاگ باز کرده و با سيستم من کار داره سريع وارد وبلاگت شدم تا برات از شيرين کاري ديشبت بنويسم
آخه ديشب تولد مامان بود اينم عکس کيک تولد با تزئين بابا احسان
وقتي داشتيم عکس مي گرفتيم تا عمه الهام گفت يک، دو، ... شما يه دفعه گفتي سه (دِِه ه ه ) واي براي من خيلي جالب بود تا تونستم بوست کردم و تو بغلم فشارت دادم بعد هم وقتي مي خواستي به عنوان هديه يه بوس کوچولو به مامان بدي بوس ندادي و براي مامان رقصيدي جيگر جيمر مامان
هروقت که شير مي خواي به من نگاه مي کني و ميگي مـــــــــــي .....مـــــــــي
تقريبا ديگه راه ميري ولي هنوزم يه خورده مي ترسي وقتي ميخواي بشيني عقب عقب ميري و گاهي وقتها هم اگر من و بابايي خوابيده باشيم روي سرما ميشيني
جالب ترين کارت اين که وقتي مي خوايم از خونه بزنيم بيرون يک لنگه از جوراباي خودت را دست ميگيري و هر جا که بريم بايد دستت باشه مگه اينکه حواست را با چيزي پرت کنيم و ازت بگيريم در ضمن تا حالا يه لنگه از جورابهايت را گم کردي