پانيذپانيذ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

فرشته تنهايي من

1394/8/18 15:16
نویسنده : مامان
195 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزترينم اي جانم 

چند شب قبل بابا احسان رفته بود پليس شده بود من و تو تنها بوديم يک بار برق ها رفت ولي دختر شجاع من اصلا نترسيد همش ميگفتي مامان چراغ قوه من کجاست مي خوام باهاش همه جا را روشن کنم آسمان هم مي باريد و صداي رعد در گوشمان مي پيچيد ولي تو خونسرد به دنبال چراغ قوه کوچکت مي گشتي اين يعني اينکه تو بزرگ تر شدی.

یه روز بابا جوادی شبکه های تلویزیونی را می گشته یه خانم توی یکی از این شبکه ها رژ زده بوده بابا جوادی میزنه شبکه بعدی یه دفعه به بابا جوادی میگی همون شبکه را می خوام مگه ندیدی آدم حسابی بود آری عزیزم آدم حسابی از نظر تو در سن چهار سالگی خانمی که رژ زده باشه 

دلم برات تنگ شده پانیذ عزیزم دلم می خواد باز هم هر وقت از سر کار میام بپری توی بغلم بگی مامان عاشقتم دیوونتم دستای کوچیکت گونه هامو لمس کنه ولی بزرگ شدن آدما دوری افکار را به همراه داره حالا شخصیت تو داره شکل می گیره واضح که دیگه اون دید قبل را نسبت به من نداری برعکس من بیش از قبل به تو وابسته شدم  وقتی از سر کارمیام دوست دارم حتما تو را ببینم دیروز وقتی به خونه مامان امجد رفتم تو نبودی دلم گرفت بابا احسان اومده بود سراغت و تو را با خودش به خونه مامانی برده بود همه جا را گشتم جاهایی که بعضی وقتها قایم میشی مامان امجد و بابا جوادی خواب بودند وقتی نا امید شدم به خونه برگشتم. 

خیلی کار داشتم ولی دلم دنبال تو می گشت اصلا حوصله نداشتم ساعت 6 بابا یی آوردت ولی تو ماشین خوابت برده بود نگاهت کردم خواب خواب بودی رفتم سراغ کارام انگار به من انرژی دادی ساعت 7:30 با گریه بیدار شدی هر چقدر تلاش کردم بغلت کنم نگذاشتی منو از خودت دور میکردی انگار با من بد بودی شاید تو هم دلت برای من تنگ شده بود چون دو ساعت بیشتر منتظر من بودی نمیدونم ولی هر چی بود خودمو مقصر می دونستم به خودم قول دادم که از این به بعد هر جوری باشه اول بار به دنبال تو بیام .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)