سفره نذري مامان جون
کودک من نازنينم
از بهترينهايت مينويسم
برايت بهترينها را مي خواهم
و اميدوارم برايت بهترين باشم
اواخر خردادماه 92 هستيم چهارشنبه هفته پيش به خونه مادربزرگ مامان رفتيم تا خونه را براي روز بعد آماده کنيم آخه عصر پنجشنبه مامان امجد سفره داشت. خاله امين و مريم خانم هم اونجا بودند شما اول بار غريبي مي کردي ولي بعد که سفره را براي روز بعد انداختيم از اول تا آخر سفره ميدويدي ميخنديدي گاهي وقتها هم سفره را مي کشيدي و بهم ميزدي وقتي بشقابها را چيديم ديگه تو سفره نرفتي
روز پنجشنبه را مرخصي گرفتم تا به مامانم کمک کنم ولي چون مي خواستند روي پلوپز شله زرد درست کنند و براي شما خطرناک بود خونه مونديم. پويا جونم پيشت اومد تا تنها نباشي.قبل از ناهار دوش گرفتيم و بعد خوابيديم تا براي عصر سرحال باشيم.
سر سفره همه بودند غير از عمه زهرا و سارا که به تهران رفتند آخه حميد پسرعمه زهرا مي خواست به ترکيه برود و برايش يه مهموني خداحافظي گرفته بودند خلاصه جاشون خالي بود. کيان پسر دخترعمو عاطفه که سه ماه از تو کوچيکتر هم راه افتاده بود و مامانش دنبالش از اين طرف به اون طرف ميرفت. وقتي دعا مي خواندند تو با صداي بلند عمه الهامت را صدا ميزدي وقتي ميرفتي پيش عمه پويا را صدا ميزدي مونده بودي که الان بايد پيش کدوم يکيشون بري.
تا شب کلي با ديبا، دلارام و ساغر بازي کردي آهنگ تولدت مبارک را برات گذاشتم تا برقصي رفتي دست ديبا را گرفتي بهش گفتي ناي ناي و با هم رقصيديد