پانيذ
کوچولوي نازم
ماه رمضان کم کم به اتمام مي رسد و به روز عروسي عمه الهام نزديک ميشويم نمي دانم آيا همه آدمها از مجلس عروسي و جشن و سرور اينقدر لذت مي برند و يا فقط من اين طور هستم ديدن شادي و خوشحالي ديگران اونقدر برايم لذت بخش که همه چي را فراموش مي کنم درست مثل احساس تو، موقعي که از سر کار برمي گردم و تو با دويدن و حرف هاي قلمبه سلمبه شادي خود را از ديدن و اومدن من نشان ميدي وبعد به طرفم مياي ودست هاي کوچکت را روي گونه هاي من ميذاري و با حرص دندانهايت را روي هم فشار ميدي و بوسم ميکني گاهي وقتها هم از روي شيطنت ميگي مهشيد دوست ندارم واي عزيزم خيلي دوست دارم و متشکرم که هر روز اين احساس شادي و خوشي را به من هديه مي دهي
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی