کيک مشکي
سلام پرنسس کوچولوي من
شب قبل از عروسي عمه الهام به خونه ماماني رفتيم و کلي رقصيديم موقع خواب شما بين منو بابا احسان خوابيده بودي شير تو شيشه مي خوردي يه دفعه شيشه را از دهانت در آوردي وگفتي بابا اون کيک مشکي چي بود؟ بابا احسان با تعجب گفت کدوم کيک بابا جون! بعد شما جواب دادي همون که روي اپن بود؟ من و بابا فکر کرديم کدوم کيکو ميگي که مشکي هم بوده من يه دفعه با خنده گفتم حناي عمه الهام ميگه اون موقع بود که هر سه تايي خنديديم و من توي دلم به اين ذهن خلاق کوچولوي تو آفرين گفتم وبابا احسانتم چند بار مثل خودت جمله روي اپن بود تکرار کرد و خنديد ولي از يه طرف هم ناراحت شدم چون فکر مي کنم تو اون موقع که حنا را ديدي حتما گشنه بودي چون ناهار کم خورده بودي و منتظر بودي که من بهت يه تکه کيک بدم.
روز عروسي خيلي بامزه شده بودي ساعت 3 به آتليه رفتيم عمه را اونجا ديدي و خيلي تعجب کرده بودي آخه عمه عروس شده بود و تغيير کرده بود. قبل از رسيدن به هتل توي ماشين خوابت برد و يه چرت کوچولويي زدي و سرحال شدي قبل از اينکه عمه الهام بياد يه چند تا عکس ازت گرفتم که يکيشو برات توي وبلاگت ميذارم راستي اين همون لباس خال خالي نقلي و کفش هاي دوست داشتني شماست
اون شب خيلي رقصيدي يه مدت هم روي صندلي عروس و داماد نشسته بودي و براي بقيه دست ميزدي داشتم فيلم ازت ميگرفتم که صدام زدي و گفتي مامان مهشيد من مي خوام بيام پايين اون موقع بود که متوجه شدم خودت روي صندلي نرفتي و صندلي خيلي بلنده و دختر خوشگلم خيلي کوچولو، کلي با پويا و ديبا توي سالن بازي کردي يه بار هم يکي از خدمه هاي سالن بهت خوردند که کلي گريه کردي و ديگه نذاشتي مامان مهشيد از جايش بلند بشه تا اينکه شام آوردند ولي باز هم شام نخوردي و فقط سالاد خوردي
آتش بازي بيرون هتل هم برات خيلي جالب بود توي محوطه با پويا و ديبا ميدويدي و ميخنديدي شادي کودکانه ات را خيلي دوست دارم طوري که دوست داشتم ساعتها اونجا مي ايستادم تا هر چه دلت مي خواهد به قول خودت بدو بدو کني ميبوسمت نازنينم
اشتباه اشبداه
مجله مژله
بفرماييد بهرماييد